عدنانعدنان، تا این لحظه: 13 سال و 21 روز سن داره

عدنان زیباترین لبخند خدا

خوش اومدی حاجـــــــــــی فیـــــــــــــــــــروز

به نام عزیزترینم  سلام به پسرم و وبلاگ قشنگش امسال چهار شنبه سوری خونه مامی جونی بودیم .به خاطر سروصدای زیاد ترقه ها زودتر رفتیم خونه مامی جونی . طبق رسم و رسوم هر سال شام سبزی پلو با ماهی  بود .مامان بزرگ و بابابزرگ من هم خونه مامی جونی دعوت بودن . از ساعت 6 عصر دیگه همسایه ها کم کم اومدن پایین و شروع به آتیش بازی و ترقه بازی کردن . همه رفته بودن پایین من هم از پشت شیشه آشپزخونه داشتم به خوشحالی آدما نگاه میکردم  و با نی نی خودم احساس شادی میکردم .خیلی همه چیز این روزها خوب و عالیه . چه قدر دوستت دارم خدایا این حسه خیلی زیبایی که تو به هر مادری دادی و من هم این حس زیبای مادر بودن رو دوست دارم .بــــــــــــ...
25 اسفند 1389

تولد در تولد

  تولد در تولد، این بهار است   بهار امسال با بوی نگار است   ز سویی جشن تولد من   ز سویی ، زندگی در سبزه زار است   سلام خدای مهربونم سلام نازدونه مامان   امروز خیلی خیلی خوشحالم، آخه امروز روز تولدم و تا تولد پسرم فقط یک ماه   مونده.تولدهم مثل لحظه ی تحویل ساله که بسته ی سال جدید زندگییت رو   ازخدای مهربون میگیری همیشه روزتولد آدم قشنگه،و وقتی همه اونهایی   که دوستت دارن تولدت رو بهت تبریک می گن تازه می فهمی،چقدر   زیادن آدمهایی که دوستت دارن و این خودش روز رو قشنگتر می کنه به هر   حال تولدم مبارک! ...
21 اسفند 1389

مهربانترین همسر و پـــــــــــــــدر روی زمیـــــــــــــــــن

سلام به خدای مهربونم و وبلاگ پسر قشنگم و همسر گلم میخواستم قبل از همه چیز اینجا از همسر مهربان ، دلسوز، فداکار ، عاشق ، و خلاصه هرچی بگم کم گفتم ازش تشکر کنم . پسرم بابات بهترین پدر دنیاست من باید اول از خدا تشکر کنم بابت این لطفی که شامل زندگی من بوده و دوم از حق نباید گذشت ممنون و سپاس میکنم پدر و مادر فرزاد عزیزم رو . چون تربیت پدر و مادر هست که شخصیت اصلی فرزند رو می سازه و اونها این وظیفه شون رو به نحو عالی انجام دادن و من همیشه دعا گویشان هستم . پس من هم همچون آنها و پدر و مادرعزیز خودم می توانم کودکی با ارزش و عاقبت بخیر داشه باشم . و تو مطمئنم بهتر از پدرت می شوی . در این 9 ماه حاملگی بابات خیلی هوای منو پسرشو داشت . همی...
21 اسفند 1389

آماده کردن اتاق

خوب دیگه عزیزم وقشه تا یک اتاق زیبا و کودکانه داشته باشی آخه دیگه کم مونده تو بیای فقط 2 ماه دیگه مونده تا بیای پیش منو و بابات .امروز صبح که از خواب پاشدیم قرار شد اتاق تو رو که قبلاً کارگاه نقاشی من بود رو تمیز ومرتب کنیم تا سیسمونی نی نی رو بچینیم . امروز هم عصر سری دیگه ای از سیسمونی تو که شامل تخت ، کمد لباس ، بوفه اسباب بازی  تو بود وقبلاً منو -بابا فرزاد - مامی جونی رفتیم و از یافت آباد برات خریدیم و زحمت خریدش هم با مامی جونی و ددی مهربون بود، برات بیارن و نصبش کنن . وای که چقدر دوست دارم زودترهمه وسایلت بیاد و من اتاقتو بچینم .خلاصه بعد از نصب سرویس خوابت منو بابات ساعت 7 عصر رفتیم بیرون تا برای اتاقت فرش و لوستر بخریم آخه فرد...
21 اسفند 1389

خانه تکانی عید

به نام خدای چهار فصل خانه تکانی چه زیبا است، وقتی خانه را   میشود آسان با جارو پاک کرد دور انداخت هر چه خاک و خاکروبه                                              سلام به پسرم و وبلاگ قشنگش .  چ ه حس و حال عجیبی ، دنیا پر از هیجان و شادیه آسمون آبی تر از همیشه خورشید درخشانتر از الماس صدای قدمهای به ار میاد و بوی دل انگیز عید،عمو نوروز داره خبر از نو شدن سال میده و زمستان پ...
18 اسفند 1389

بگذار بـــــــــــــــــــــــــگویمت پسری از جنس بـــــــــــــــــــــــــهشت

نام زیبای تو را مثل گلبرگ شقایق در درون دفتر خاطره دل می نهم با نی از جنس پیچک مینگارم اسم زیبای تو را بر سر گلهای خوب رازقی بر سر گلبرگ زیبای سپید اطلسی و درون قلب خود آویزان کنم  نام زیبای تو را در درون دست خود خواهم نوشت تا به هنگام دعا سوی نور سوی خدا نام تو بر لب من خواهد بود و به آن تقدیر خوب خواهم ساخت نام زیبای تو را در درون قلب خود خواهم نوشت تا به هنگام تپش نام تو در خون من جاری شود و به من شعر و نسیم خوب بودن هدیه دهد نام زیبای تو را در درون خورشید خواهم سرشت تا به هنگام طلوع نام تو در کل دنیا پر شود و به...
16 اسفند 1389

تورا من چـــــــــــــــــــــــــشم در راهــــــــــــــــــم

به نام خدای ناظر تمام لحظاتم خدایا دوستت دارم هزاران بار شکرت به خاطر تمام نعمتهایی که به من هدیه کردی تمام دعاهایی که اجابت کردی به خاطر این که همیشه کنارمی و به خاطر خانواده ی مهربونم . وای که چه قدر دلم برات تنگ شده فرشته بهشتی من.برای حرف زدن با تو ، به آغوش گرفتنت ، بوییدنت ،بوسیدنت ،دیدن چشمای قشنگت و صورت نازت .کمی دیگه صبر کن پسرم لحظه دیدار نزدیک است     مامانت حسابی سنگین شده .دیگه نه میتونم خوب بخورم و نه خوب بخوابم . این ماههای آخر ،شبها که همش من بصورت نشسته میخوابم چون وقتی دراز میکشم انگار تو اذیت میشی چون همش به دلم لگد میزنی.حق داری آخه تو هم به قدر کافی بزرگ شدی و جات برات کوچی...
14 اسفند 1389

معاینه های هفتگی نی نی

به نام خالق زیباییها   سلام پسر دوست داشتنی من ،این روزها با نزدیک شدن به اومدنت دکتر برام هر هفته وقت معایه می داد . این آخرین روزها هر دفعه که میرفتم مطب دکترصدای قلب خودمو به خاطر دلهره ای که داشتم زودتر از صدای قلب تو میشنیدم . آخه من از آمپول میترسم چه برسه برم اتاق عمل و زیر تیغ جراحی .همش منو بابات تحقیق میکردیم ببینیم کدوم بیمارستان من بستری بشم .من هم چون با دکترم به توافق رسیده بودم که سزارین بشم پرس و جو می کردم ببینم کدوم روش سزارین بهتره بیهوشی یا بی حسی . خلاصه این روزها همراه با تدارکات اومدنت مامانت بیش از اندازه دلهره داشت و شاید این هم طبیعی باشه به خاطر تجربه ای که تا الان نداشتم و هر مادری حاضره شیرینی ای...
4 اسفند 1389
1